عشق ماماني و بابايي،نازنينعشق ماماني و بابايي،نازنين، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

نازنین زهرا عشق ماماني و بابايي

ایستادن نازنین بدون کمک

نازنین خانم این روزا برای چند ثانیه میتونه بدون کمک چیزی بایسته.ان لل  بببب ض زعععععع.اینارو نازنین نوشته.نمیذاره من کارمو بکنم.ان شا الله که زودتر راه بیفته.
10 مرداد 1391

اولین افطاری با نازنین خانم

دیشب ما افطاری مهمون عمه نازنین داخل باغ دعوت بودیم.پارسال هم رفتیم ولی نازنین هنوز دنیا نیومده بود .تولد علیرضا هم بودوخلاصه اینقدر نازنین خانم خوشحال بود که خدا میدونه.دست میزد-جیغ میکشید.عمه سمیه هم سوپ درست کرده بود نازنین خیلی دوست داشت وحسابی به خودش رسید.تا اخر شب اونجا بودیم و نازنین هم اصلا نخوابید تا اومدیم داخل ماشین.حالا هم همش داره میگه دده یعنی بریم بیرون.
4 مرداد 1391

شیطونی های نازنین زهرا

نازنین خانم ما شا الله خیلی شیطون شده سر همه چی میره-به همه چی دست میزنه.از پله های دوبلکس میره بالا.در ابشی اشپزخونه رو برمیداره.وسایل داخل کمد و کشوهاشو میریزه بیرون.تمام کنترل هارو میندازه.دست به کیس کامپیوتر میزنه.موقع سفره که نمیذاره غذا بخوریم از بس دست به همه چیز میزنه.گوشی تلفن بر میداره میذاره روی گوشش میگه دده .تا باباشو میبینه میگه ددهیعنی منو ببر بیرون..تا من مانتو میپوشم میخواد بیاد بغلم که ببرمش بیرون.ولی از اینا همش گذشته خیلی شیرین و بامزه هست خیلی خیلی هممون دوستت داریم نازنین زهرای نازنین.
1 مرداد 1391