عشق ماماني و بابايي،نازنينعشق ماماني و بابايي،نازنين، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

نازنین زهرا عشق ماماني و بابايي

خاطرات سفر نازنین زهرا

روز چهارشنبه ظهر رسیدیم مشهد.رفتیم بیت العباس که از همین جا رزرو کرده بودیم.دوباره نازنین از خوشحالی نمیدونست چکار کنه.خلاصه چهار روز مشهد بودیم .نازنین هم یاد گرفته میگه الله البته به زبون خودش که میگه ادا دستاشم میبره بالا.داخل صحن های حرم برای خودش میرفت و اگر بچه ای پیدا میکرد خیلی خوشحال میشد و دیگه نمیومد که بریم.کمی با بابایی دستشو گرفتیم راه رفت داخل حرم گفتیم شاید زودتر راه بیفته.خیلی با صفا بود جای همه خالی.
6 شهريور 1391

خاطرات سفر نازنین زهرا

صبح که از اینجا حرکت کردیم نازنین بیدار شد و چون دید داریم میریم بیرون خیلی خوشحال شد ولی زود خوابید تا رسیدیم ابرکوه یزد.پیاده شدیم برای خوردن صبحانه و نازنین هم بیدار شد.چون داخل پارک بودیم خوشحال شد و بردمش تاب بازی. بعد از خوردن صبحانه و گرفتن عکس دوباره حرکت کردیم به سمت یزد.ظهر داخل امامزاده سید جعفر نماز خوندیم-ناهار خوردیم و کمی استراحت کردیم.و بعد راهی جاده طبس شدیم .چون خیلی تو راه بودیم نازنین خسته شده بود و نق میزد تا خوابش برد وقتی بیدار شد که رسیده بودیم و داخل اتاق داخل امامزاده حسین بودیم و خیلی خوشحال شد و تا میتونست اذیت کرد.شب هم تا دیر موقع نخوابید و مشغول شیطنت بود.   ...
6 شهريور 1391

بدون عنوان

خدارو شکر گوش نازنین خوب شد.امشب هم دوباره شب نازنین زهراست .میخوایم بریم باغ افطاری. بازم با بچه ها بازی میکنه. الان هم خوابیده.منم دارم براش غذا درست میکنم که ان شا الله بعد که از خواب بیدار شد بریم. ...
22 مرداد 1391

بدون عنوان

نمیدونم سوراخ گوش نازنینم چی شده ورم کرده وخون مردگی شده.ظهر که میخواست بخوابه از بس تکون خورد خون اومد .الان که نگاه کردم انگار خدا رو شکر بهتر شده بود .حالا براش با پماد چربش کردم تا ببینم خوب میشه یا نه.البته بگم که ما سه شنبه با اقا جون و مامان جون نازنین داریم میریم مسافرت.اول میریم پابوس امام رضا(ع) بعد هم یه سر شمال.ان شا الله بعد که اومدم براتون مینویسم.
19 مرداد 1391

درآمدن دندون بالایی نازنین زهرا در یازده ماهگی

امشب بابایی با مامان جون رفتن احیا ولی ما بخاطر نازنین زهرا نرفتیم چون بچم اذیت میشه .صدا زیاد هست نمیتونه بخوابه بعد میخواد همش نق بزنه.الان هم خوابیده که من تونستم بیام بنویسم.راستی دندون بالایی سمت چپش هم در اومد.خدا رو شکر بد دندون نیست.خیلی خیلی دوستش داریم هر روزم علاقمون بیشتر میشه.امشب هم با خاله زهرا رفتیم خونه مامان جون و نازنین زهرا خیلی خوشحال شد که با پرنیا بود.
18 مرداد 1391

کوتاه کردن موهای نازنین

بالاخره دیروز موفق شدم بعد از سه ماه نازنینو ببرم اصلاح.دوباره بردمش ارایشگاه مردانه.اگر گوشش سوراخ نبود شبیه پسرا شده.از اولش هم که نشستیم گریه کرد تا اخرش.ولی دیگه موهاش مرتب شد چون خیلی عرق میکنه.بعد هم مامانجون بردش حمام و تا اومد بیرون خوابید.شب هم خاله مرضیه اومد خونمون ونازنین اینقدر با محمد بازی کرد تازه بعد هم میخواست همراهشون بره.خلاصه به نازنین حسابی خوش گذشت.
11 مرداد 1391